یکی از اصلی ترین عوامل بروز اختلافات زناشویی خطاهای شناختی است.
مقدمه
همانطور که می دانید عوامل زیادی در نحوه ارتباط همسران با یکدیگر دخالت دارد. آنچه که معمولاً به عنوان عامل ایجاد تنش در روابط زناشویی مطرح می شود، رفتار است. البته باید گفت که تأثیر رفتار در نحوه شکل گیری روابط صمیمانه و یا خصمانه قابل انکار نیست. اما یکی از مهمترین عواملی که معمولاً از آن غفلت می شود بحث شناخت ها و نحوه اندیشیدن است. احتمالا شما نیز مانند بیشتر افراد وقت زیادی را صرف اندیشیدن در مورد افکارتان نمی کنید. اما خوب است بدانید به اعتقاد شناخت درمانگران، احساس بد یا خوبتان نسبت به یکدیگر از نحوه فکر کردنتان بر می آید[۲]. روابط زناشویی نیز از این قاعده مثتثنی نیست. در ادامه به بحث خطاهای شناختی و تأثیر آن بر روابط زناشویی می پردازیم.
خطاهای شناختی[۳] (تحریفات شناختی)
خطاهای شناختی افکاری هستند که موجب می شوند افراد واقعیت را آنگونه که هست درک نکنند[۴]. همانطور که ویروس ها رایانه شما را از پردازش صحیح اطلاعات باز می دارند، خطاهای فکری نیز شما را از درک صحیح آنچه در زندگی واقعی تجربه می کنید، دور می سازند[۵]. در ادامه به برخی از رایج ترین خطاهای شناختی و تأثیر آن ها بر روابط همسران اشاره می کنیم:
۱. استنتاج دلخواه[۶] (استنباط اختیاری): استنتاج دلخواه یک اصل کلاسیک در درمانِ شناختی است که در سال ۱۹۷۹ توسط ارون تی. بک[۷] معرفی شد. او استنتاج دلخواه را روند نتیجهگیری بدون مدارک کافی، یا بدون هیچگونه مدرکی تعریف کرد. بک دریافت که در زمان افسردگی، اشخاص بیشتر به تحریفهای شناختی تمایل دارند و اغلب نتیجهگیری دلخواه میکنند[۸].
مثال: مدتی است که مرد خیلی به گوشی ور می رود، زن نتیجه می گیرد حتماً دارد به من خیانت می کند. یا اینکه مدتی است که میل جنسی زن به علت استرس و یا بارداری کم شده، مرد نتیجه می گیرد که حتماً زنم مثل قبل به من علاقه ندارد.
۲. انتخاب گزینیشی[۹]: فرد اطلاعاتی را بدون در نظر گرفتن زمینهی به دست آمده و جزئیات خاص برجسته می کند در حالیکه اطلاعات مهم را نادیده می گیرد.
مثال: زن از همسرش سؤالی می پرسد و مرد با یک کلمه پاسخ می دهد، زن نتیجه می گیرد حتماً از دستم عصبانی است[۱۰].
۳. تعمیم افراطی[۱۱]. فرد به یک یا دو رویداد مجزا اجازه می دهد تا نماینده تمام موقعیت های مشابه مرتبط یا غیر مرتبط باشند.
مثال: مرد قول داده زن و بچه اش را شب برای تفریح بیرون ببرد، اما دیرتر از همیشه به خانه می آید. زن داد و فریاد کرده و می گوید تو هیچوقت به قولت عمل نمی کنی!
۴. بزرگ نمایی و کوچک نمایی[۱۲]. یک موقعیت بیشتر یا کمتر از آنچه شایسته آن است ادراک می شود. افراد مبتلا به این نوع خطای شناختی نکات مثبت را بسیار کوچک تر از ارزش واقعی آن می بینند و از سویی نکات منفی را بسیار بزرگتر از میزان حقیقی آن می پندارند. این خطای شناختی در برخی مواقع فاجعه سازی[۱۳] نیز گفته می شود. در زبان عامیانه می گویند طرف از کوه ساخته! در حقیقت این نوع خطای شناختی از کمال گرایی بر می آید که یکی از مشکلات روانشناختی است[۱۴].
مثال: گویاترین مثال برای این دو خطای شناختی بزرگ کردن نقاط ضعف همسر و کوچک دیدن نکات مثبت اوست. مثلا مردی که جوش های صورت همسرش را در ذهن خود چنان بزرگ می کند که تمام محاسن او را فراموش می نماید.
۵. شخصی سازی[۱۵]. فرد رویدادهای بیرونی را به خودش نسبت می دهد و این در حالی است که شواهد کافی برای این تصمیم گیری وجود ندارد.
مثال: زن می بیند که شوهرش به غذا نمک می زند نتیجه می گیرد حتماً غذایم بی نمک است. یا اینکه زن کسل است مرد نتیجه می گیرد حتماً من کاری کرده ام و او از دست من دلخور است.
۶. تفکر دو مقوله ای[۱۶]. تجارب به صورت سیاه یا سفید، موفقیت کامل و یا شکست کامل کد گذاری می شوند. این تفکر به شکلی دیگر به عنوان تفکر دو قطبی شناخته می شود.
مثال: وقتی که شوهر در حال چیدن مجدد وسایل کمد است و همسرش به چیدمان یکی از قسمت ها انتقاد می کند، شوهر با خودش فکر می کند که همسرم هرگز از کارهایی که من انجام می دهم راضی نمی شود.
۷. برچسب زدن و برچسب نادرست زدن. هویت فرد بر اساس سوگیری های معیوب و اشتباهی که در گذشته صورت گرفته ترسیم شده و به فرد اجازه می دهد که با این سوگیری های معیوب خودش را تعریف کند. با این خطای شناختی افراد صفات کلی منفی را به خود یا دیگران نسبت میدهند. مثلا «من دوست داشتنی نیستم» یا «او بیلیاقت است». برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ است. مثلا به جای اینکه فرد بگوید اشتباه کردم به خود برچسب منفی میزند و میگوید: من بازنده هستم. من نادان هستم. من یک فرد شکست خورده هستم. برچسب زدن عملی غیرمنطقی است زیرا این برچسبهای غیرواقعی با اعمال شما در واقعیت تفاوت دارد. انسان وجود دارد اما بازنده و نادان به این شکل وجود ندارند. این برچسبها تجربههای بیفایدهای هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزت نفس میشود. افرادی که دچار افسردگی هستند، تمایل زیادی دارند که نامها و القابی به خود دهند. آنها خود را تنبل، بیعرضه، و نظایر آن مینامند یا حادثهای را بدبختی به حساب میآورند[۱۷].
۸. دید تونلی[۱۸]. برخی اوقات همسران تنها آنچه را که می خواهند می بینند یا آنچه متناسب حال کنونی ذهنشان است را می بینند.
مثال: مردی که معتقد است همسرش تمام تصمیماتش را مطابق خواسته خودش می گیرد، ممکن است او را متهم کند که انتخاب هایش را به دلایل کاملا خودخواهانه انجام می دهد.
۹. تبیین های سودار[۱۹]. نوعی از تفکر است که در ذهن همسران در طول زمان های آشفتگی شکل می گیرد و به طور خودکار فرض می کند که طرف مقابل انگیزه منفی دیگری پشت هدف ظاهری خود دارد.
مثال: زن به خودش می گوید، او دارد نقش یک عاشق دلباخته را بازی می کند چون که به توجه من نیاز دارد.
۱۰. ذهن خوانی[۲۰]. شما فرض را بر این میگذارید که میدانید آدمها چه فکر میکنند بیآنکه شواهد کافی در مورد افکارشان داشته باشید[۲۱].
مثال: مرد همیشه با خود فکر می کند که همسرش او را مردی خسیس می داند. این در حالی است که زن هیچ گاه چنین کلامی را به زبان نیاورده و شواهد کافی نیز برای این افکار مرد وجود ندارد.
[۲۱] زوج درمانی و خانواده درمانی شناختی رفتاری، ص ۲۱ تا ۲۳.
داتیلو، فرانک ام.، زوج درمانی و خانواده درمانی شناختی رفتاری، ترجمه معصومه اسماعیلی، دانشگاه علامه طباطبایی: تهران، ۱۳۹۱.
ویلسون، راب، درمان شناختی رفتاری به زبان ساده، ترجمه زهره خسروی، نسل فردا: تهران، ۱۳۹۳.
.A.T Beck, Aaron. (1979). Cognitive Therapy of Depression. New York: Guilford Press
Beck, A. T. (1976). Cognitive therapies and emotional disorders. New York: New American Library.
Leahy, R.L. (2017). Cognitive Therapy Techniques, Second Edition: A Practitioner’s Guide. New York: Guilford Press.
نویسنده: سیدمصطفی سیدآقامیری